جدول جو
جدول جو

معنی نیک نفسی - جستجوی لغت در جدول جو

نیک نفسی
(نَ)
خوش ذاتی. نیک نفس بودن
لغت نامه دهخدا
نیک نفسی
خوش نفسی خوش ذاتی خوش فطرتی
تصویری از نیک نفسی
تصویر نیک نفسی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیک نفس
تصویر نیک نفس
خوش نفس، خوش فطرت، خوش ذات
فرهنگ فارسی عمید
(یَ / یِ نَ فَ)
یک دم. یک لحظه. به اندازۀ یک دم زدن، بی توقف. (یادداشت مؤلف). بی امان:
که ما را در آن ورطۀ یک نفس
زننگ دو گفتن به فریاد رس.
سعدی.
- یک نفس رفتن و یک نفس دویدن، بی توقف رفتن.
- یک نفس زدن، چیزی گفتن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
حسن شهرت، خوش نامی، نیک نام بودن:
جز از نیک نامی و فرهنگ و داد
ز رفتار گیتی مگیرید یاد،
فردوسی (شاهنامه ج 3 ص 19)،
به آسایش و نیک نامی گرای
گریزان شو از مرد ناپاک رای،
فردوسی،
اگر توشه مان نیک نامی بود
روان مان بدان سر گرامی بود،
فردوسی،
کس نیابد به هیچ روی و نیافت
نیک نامی به زرق و حیلت و فن،
فرخی،
به نیک نامی اندر جهان زیاد و مباد
به جز به نیکی نام نکوش در افواه،
فرخی،
با بردباری طبع او متفق
با نیک نامی جود او مقترن،
فرخی،
ز بی رنجی نیاید نیک نامی،
فخرالدین اسعد،
به رنج است آن کش هنرها مه است
نکوکاری و نیک نامی به است،
اسدی،
بقای سرمد در نیک نامی است به حق
به نیک نامی بادا بقای تو سرمد،
سوزنی،
حکیم سوزنی ازبهر نیک نامی خویش
چشید آب حیات سخن ز عین حیا،
سوزنی،
یکی جامه در نیک نامی بپوش
دگر جامه ها را به نیکی فروش،
نظامی،
جهان نیمی زبهر شادکامی است
دگر نیمه زبهر نیک نامی است،
نظامی،
چو دوزی صد قبا در شادکامی
بدر پیراهنی در نیک نامی،
نظامی،
ذره ای گر نیک نامی بایدت
در همه کاری تمامی بایدت،
عطار،
هوی و هوس خرمنش سوخته
جوی نیک نامی نیندوخته،
سعدی،
وگر پرورانی درخت کرم
بر نیک نامی خوری لاجرم،
سعدی،
دگر به خفیه نمی بایدم شراب و سماع
که نیک نامی در کیش عاشقان ننگ است،
سعدی،
نیک نامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار
خودپسندی جان من برهان نادانی بود،
حافظ،
خواهم شدن به بستان چون غنچه با دلی تنگ
وآنجا به نیک نامی پیراهنی دریدن،
حافظ،
دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک
جامه ای در نیک نامی نیز می باید درید،
حافظ
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نیک نفس. (فرهنگ فارسی معین). سلیم النفس. نیک نهاد
لغت نامه دهخدا
(نَ)
خوش طینتی. نیک نفسی
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ نَ فَ)
به اندازۀ یک نفر. برای یک نفر. ازآن یک نفر: غذای یک نفری، کار یک نفری، جای یک نفری. و رجوع به یک نفر شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نیک نهاد. نیک ذات. (آنندراج). خوش نفس. خوش فطرت. (ناظم الاطباء). خوش ذات. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(یَ /یِ نَ فَ سَ / سِ)
به اندازۀ یک نفس. به قدر یک نفس. یک دمه، به مدت یک دم زدن.
- یک نفسه لاله، لاله که از عمر او دم زدنی گذشته باشد:
لاله گهر سوده و فیروزه گل
یک نفسه لاله و یک روزه گل.
نظامی.
و رجوع به یک نفس شود
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ)
لحظه ای. زمانی بسیار اندک و کوتاه:
پیش و پس اوراق جهان نیم نفس نیست
خوش دل چه به عمر خود و مرگ دگرانی.
صائب
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ)
حالت و چگونگی بی نفس. عجز. اضطرار. خموشی از ناتوانی:
یکسو افکن ز طبع بی نفسی
تات باشد چو روح قدر و خطر.
سنائی.
و رجوع به نفس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیک نیتی
تصویر نیک نیتی
قصد و اندیشه نیکو داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک نامی
تصویر نیک نامی
خوش نامی: (و ببرکات آن مکارم اخلاق صیت جهان نوردش به نیکنامی و احدوثه جمیل در اقالیم جهان سایر تراست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاک نفسی
تصویر پاک نفسی
راستگویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک نفس
تصویر نیک نفس
نیکزاد نیکنهاد خوش نفس خوش ذات خوش فطرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکو نفسی
تصویر نیکو نفسی
خوش نفسی خوش ذاتی خوش فطرتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکو نفس
تصویر نیکو نفس
خوش نفس خوش ذات خوش فطرت
فرهنگ لغت هوشیار